- ۹۷/۰۳/۰۲
- ۰ نظر
قلب به چه درد میخورد؟ قلب که میگویم نه آن قلبی که مایه ی حیاتِ قرمز رنگ را پمپاژ میکند به فرق سر تا نوک پا... نه... آن را میگویم که پر از لذت میشود... آن که غم زمینش میزند و همان که در ایام فراق ، تنگ و بی حوصله ، خِر صاحبش را میگیرد...
این قلب را به ما دادند و نگفتند چگونه با آن تا کنیم... نگفتند چرا باید لذتها را بر آن حرام کنیم تا رشد کند و بزرگ تر شود... نگفتند که آن لذت جاویدان که حسرتش را میخوریم و ادای صبر کردن را در میاوریم تا به آن برسیم چه رنگ و بویی دارد؟...
نگفتند... اما ما عمیق شدیم. در خیال آن لذت بی انتها... که سر تا پا رضایت و سرور است... یادمان رفت به قلبمان یاد بدهیم این لذت ها که می بیند و می چشد توفیر دارد با آن لذت اصلی... که اگر این هم شمه ای از آن بود باید نزدیکترمان میکرد و نه دورتر...
و حالا ما مانده ایم و قلبی که نه می داند و نه می تواند. کور و نابلد و تنها. دلخوش به هر صدایی که در این تاریک خانه میشنود... می دود و زمین میخورد... و هربار کم نفس تر و چشم انتظار تر از خودش میپرسد که من دقیقا چه هستم...
- ۹۷/۰۳/۰۲