- ۹۶/۱۲/۰۸
- ۰ نظر
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی...
قصه همان قصه ی همیشگی ست. همان تنهاییِ تکراریِ آدمیزاد که بوی ارثیه و خاطره دارد.
تنهایی بد هم نیست.... مزه ی عید میدهد... مزه ی تحویل سال... مزه ی نماز...مزه ی خدا.
تنهاییَت اگر سفید باشد و بوی عطر بدهد یعنی که شب سرت راحت روی بالش میرود...
آدمی به تنهایی خو گرفته از وقتی تنها زاده شد و تا وقتی تنها می میرد....
میگویند از عشق زمینی به آسمانی ش راه هست.
عشق تنهایی آدم را برایش تنگ میکند.
فکر میکنی نباید تنها باشی...
آنجا که در کنار عشق زمینی ت تنها بودی و مزه ی خدا و نماز و عید و اینها آمد زیر زبانت و هوس شان را کردی آنجا نقطه ی گذر است...
گذشتن از دل.
می شود؟