- ۹۷/۰۹/۲۳
- ۰ نظر
گرگ و میشِ ساعت پنج و نیمِ عصر سرد پاییزی
وقتی که آسمون خاکستری شده و درختا سیاه.
هلال ماه از لای شاخه ها لب خند میزنه
چراغ ماشینا قرمزتر از بقیه ی وقتان و شیشه ها بخار نکرده
ضبط میخونه:
از اینجا میروم روزی...
دستمو بردم توی جیبم و دکمه ی ساعت برنارد رو فشار دادم...
نمیدونم چند سال شد یا چند قرن...
ولی همونجا موندم...
بعد از چند قرن که برگشتم به جریانِ زمان، تو هنوز جمله ت تموم نشده بود...
من ولی آروم شده بودم... آروم آروم...
آروم گفتم بریم کم کم...
آره خب. بعد چند قرن میشد رفت.
- ۹۷/۰۹/۲۳