دِل نِگاری

هر چیزی که عمیق باشد به دل نفوذ میکند... ارزش ثبت کردن دارد...

دِل نِگاری

هر چیزی که عمیق باشد به دل نفوذ میکند... ارزش ثبت کردن دارد...

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

به خودت نگیر.

این ها همه منم نه تو.

یا باسِطَ الیَدَینِ بِالرَّحمَه...


بغلم کن...

از پشت هر درخت و قطاری ، اگر بتابد چشمانت را پُر میکند... جوری که هر چه اطرافت هست تاریک و سیاه شود...

حتی اگر باغ و بهشت آنجا باشد تو فقط خورشید را میبینی...

کم کم جایش توی چشمانت می ماند. هر جا را که نگاه کنی روی هر تصویری عکس خورشید هست...

بیشتر که نگاهش کنی چشمانت درد می آیند... که عشق بی درد ، عشق نیست...

و اما... اگر جرأت کنی و باز هم نگاهش کنی...چشمانت را می خرد... تا دیگر هیچ نبینی...هیچ هیچ.

البته هنوز کسی نمیداند آنها که خورشید کورشان کرده نور میبینند یا تاریکی...

اصرار به خریت نکنید.

لطفا.

قلب به چه درد میخورد؟ قلب که میگویم نه آن قلبی که مایه ی حیاتِ قرمز رنگ را پمپاژ میکند به فرق سر تا نوک پا... نه... آن را میگویم که پر از لذت میشود... آن که غم زمینش میزند و همان که در ایام فراق ، تنگ و بی حوصله ، خِر صاحبش را میگیرد...

این قلب را به ما دادند و نگفتند چگونه با آن تا کنیم... نگفتند چرا باید لذتها را بر آن حرام کنیم تا رشد کند و بزرگ تر شود... نگفتند که آن لذت جاویدان که حسرتش را میخوریم و ادای صبر کردن را در میاوریم تا به آن برسیم چه رنگ و بویی دارد؟...

نگفتند... اما ما عمیق شدیم. در خیال آن لذت بی انتها... که سر تا پا رضایت و سرور است... یادمان رفت به قلبمان یاد بدهیم این لذت ها که می بیند و می چشد توفیر دارد با آن لذت اصلی... که اگر این هم شمه ای از آن بود باید نزدیکترمان میکرد و نه دورتر...

و حالا ما مانده ایم و قلبی که نه می داند و نه می تواند. کور و نابلد و تنها. دلخوش به هر صدایی که در این تاریک خانه میشنود... می دود و زمین میخورد... و هربار کم نفس تر و چشم انتظار تر از خودش میپرسد که من دقیقا چه هستم...